در زمانی که وفا قصه برف به تابستان است
و صداقت گل نایابیست
و در آینه چشمان شقایق ها نیز
عابر ظالم و بی عاطفه غم جاریست
به چه کسی باید گفت:
با تو خوشبخت ترین انسانم؟
یکی نوشت..یکی خوند
بازم نوشت..بازم خوند
اخرش اونی که نوشت..مرد
اما
اونی که میخوند موند
حالا من مینویسم.
تو بخون
من میمیرم ..تو بمون
براشون مهم نیست عشقشون قشنگترین موجود دنیا باشه ...
فقط می خوان کسی کنارشون باشه که
ڪـنار تـــو تنهاتـــــر شـבه ام
از تــو تا اوج تــو ، زنـבگـے مـלּ گسترבه استـــــــ
از مـלּ تا مـלּ ، تـــو گسترבه اے
بــا تــو برخورבم ، بــه راز پرستش پیــوستم
از تو به راه افتاבم ، به جلوه ے رنج رسیـבم
و بــا ایــלּ همه اے شفافـــــــــــ
و بـــا ایــלּ همه اے شگرفــــــــــ
مرا راهـے از تـــو به בر نیستـــــــ
زمیـלּ بـــــاراלּ را صـבا مـے زنـב
مــלּ تـــــو را...
خیلــــی وقت است کـــــــه "بی تــــــابم" . . .؛
دلـــــــم تــــــــاب میخواهد . . .!
و یک هــــُــلِ محــــکم . . .,
کـــــه دلم هــُـــرّی بریزد پایین . .,
هر چـــــه در خودش تلنبار کرده را . . .!
دلمـ كہ مے گیرد
بہ خودمـ وعده روزهاے خوبــ ـــ را مے دهمـ...
از هماט روزهاے خوبے كہ سالهاستــ ـــــ
بہ امید رسیدنشاט
تقویمـ را خط خطے مے كنمـ.....
نازنینم! میدانم که میدانی چقدر دوستت دارم
میدانی که میدانم چه اندازه جوانی ات را دوست داری
بگذار سالهایمان بگذرد نازنین
چین و چروک صورتت که زیاد شود
خواهی دید چقدر پیری ات را بیشتر دوست دارم!
یه وقتایی لازم نیست حرفی زده شه بین دو نفر...
همین که دستت رو آروم بگیره.....
یه فشار کوچیک بده.....
این یعنی من هستم تا آخرش.....
همین کافیه....!
اینجا
امشب
تنهایی من در حد بی كسیست
امشب اینجا یکی از شبای تنهایی منه
خیلی خسته ام
از خیلیا دلگیرم......
شنیدیم٬ میگن:
اما ....وقتی یه پسر بخاطر یه دختر اشک بریزه ،
یعنی دیگه هیچوقت نمیتونه کسیو مثل اون دوست داشته باشه ....
آرامگاه حقیقی ما در خاک نیست،
در سینه کسانی است که فراموشمان نمی کنند…
همیشــــه بــرایـــم ســوال استـــــــــ :
اگــــــر قــــــــرار بــــــود
روزی او را نــــــداشتـــه بــاشـــم،
چــرا خـــدا خــــواستــــــــــــ
کـــه دوستــــش داشتــــه بـــاشـــم؟!
i love my eyes when u look into them
i love my name when u say it
i love my heart when u love it
i love my life when u are in it
بـایـد کـسـی را پـیـدا کـنـم
کـه دوسـتـم داشـتـه بـاشـد (!)
آنـقـدر کـه یـکـی از ایـن شـب هـای لـعـنـتـی
آغـوشـش را بـرای مـن و یـک دنـیـا خـسـتـگـی اَم بـگـشـایـد...
هـیـچ نـگـویـد! هـیـچ نـپـرسـد...
فـقـط مـرا در آغـوش بـگـیـرد...
لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم
وقتی گلدونمنون شکــست ،
پدرم گفت : قسمت بود ..
مادرم گفت : حیف شد ..
خواهرم گفت : کاش دوتا بود ..
اما وقتی دله من شکست ،
کسی حتی به فکرشــم نبود ..
آغوشی باش و مرا به اندازه ی تمام اشتباهاتم بغل کن ،
بدون آنکه حرفی میانمان رد و بدل شود ،
فقط نگاه باشد و نفس ،
زندگی آنقدرها دوام نمی آورد ،
همین حالا هم دیر است.
ϰ-†нêmê§ |